.:: عشق شکسته ::.
.:: عشق شکسته ::.

.:: عشق شکسته ::.

brokenlove.tk

وقتی


وقتی که خاطره رنگ غم میگیره 



وقتی که آینه توی شب ماتم میگیره




دلم میخواد با تموم وجود صدات کنم 




تو نیستی اما من دلم میخواد نگات کنم




میشد ازگرمی دستات یه خونه ساخت 




یه سرپناه عشق واسه این دل دیوونه ساخت




میشد با نم نمای اش~ت به دریا رسید 




یا که با خورشید نگات به طلوع فردا رسید




میشد که با نور چشات شبو چراغونی کرد 




با تو میشد غمو یه جور دور زندونی کرد




اما تو گفتی من دیگه نمیخوام اسیر بمونم 




توی شهر سیاه قصه تو غروب دلگیر بمونم 




من باید برسم به آسمون باید که پرنده باشم 




گریه دوای درد من نیس باید که خنده باشم




تو گفتی این همه شعر عاشقونه خوندن از سادگیته 




اینا که معنی عشق نیس این معنی دلدادگیته ؟




حالا من موندم و آرزوهایی که با باد همسفر شدن 




گلای عشقی که با نفرت تو ، پر پر شدن 




تو رفتی اما ، گناه رفتنت گناه من بود 




اما باید بدونی شهر چشات آخرین جون پناه من بود

قصه ی عشق عاشقانه

دخترک
شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد.. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد. در آن روزها، حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می کرد. او که ساختن ستاره های کاغذی را یاد گرفته بود هر روز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای پسر می نوشت و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا می کرد و داخل یک بطری بزرگ می انداخت. دختر
با دیدن پیکر برازنده پسر با خود می گفت پسری مثل او دختری با موهای بلند و چشمان درشت را دوست خواهد داشت.


 




دختر موهایی بسیار سیاه ولی کوتاه داشت و وقتی لبخند می زد، چشمانش به باریکی یک خط می شد. در ?? سالگی دختر وارد یک دانشگاه متوسط شد و پسر با نمره ممتاز به دانشگاهی بزرگ در پایتخت راه یافت. یک شب، هنگامی که همه دختران خوابگاه برای دوست پسرهای خود نامه می نوشتند یا تلفنی با آنها حرف می زدند، دختر در سکوت به شماره ای که از مدت ها پیش حفظ کرده بود نگاه می کرد. آن شب برای نخستین بار دلتنگی را به معنای واقعی حس کرد. روزها می گذشت و او زندگی رنگارنگ دانشگاهی را بدون توجه پشت سر می گذاشت. به یاد نداشت چند بار دست های دوستی را که به سویش دراز می شد، رد کرده بود. در این چهار سال تنها در پی آن بود که برای فوق لیسانس در دانشگاهی که پسر درس می خواند،
پذیرفته شود. در تمام این مدت دختر یک بار هم موهایش را کوتاه نکرد.
دختر بیست و دو ساله بود که به عنوان شاگرد اول وارد دانشگاه پسر شد. اما پسر در همان سال فارغ التحصیل شد و کاری در مدرسه دولتی پیدا کرد. زندگی دختر مثل گذشته ادامه داشت و بطری های روی قفسه اش به شش تا رسیده بود. دختر در بیست و پنج سالگی از دانشگاه فارغ التحصیل شد و در شهر پسر کاری پیدا کرد. در تماس با دوستان دیگرش شنید که پسر شرکتی باز کرده و تجارت موفقی
را آغاز کرده است. چند ماه بعد، دختر کارت دعوت مراسم ازدواج پسر را
دریافت کرد. در مراسم عروسی، دختر به چهره شاد و خوشبخت عروس و داماد چشم دوخته بود و بدون آنکه شرابی بنوشد، مست شد.
زندگی ادامه داشت. دختر دیگر جوان نبود، در بیست و هفت سالگی با یکی از همکارانش ازدواج کرد. شب قبل از مراسم ازدواجش، مثل گذشته روی یک کاغذ کوچک نوشت: فردا ازدواج می کنم اما قلبم از آن توست… و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا کرد.

دهسال بعد، روزی دختر به طور اتفاقی شنید که شرکت پسر با مشکلات بزرگی مواجهشده و در حال ورشکستگی است. همسرش از او جدا شده و طلبکارانش هر روز او را آزار می دهند. دختر بسیار نگران شد و به جستجویش رفت.. شبی در باشگاهی، پسر را مست پیدا کرد. دختر حرف زیادی نزد، تنها کارت بانکی خود را که تمام پس اندازش در آن بود در دست پسر گذاشت. پسر دست دختر را محکم گرفت، اما دختر با لبخند دستش را رد کرد و گفت: مست هستید، مواظب خودتان باشید.
زن پنجاه و پنج ساله شد، از همسرش جدا شده بود و تنها زندگی می کرد. در این سالها پسر با پول های دختر تجارت خود را نجات داد. روزی دختر را پیدا کرد و خواست دو برابر آن پول و ?? درصد سهام شرکت خود را به او بدهد اما دختر همه را رد کرد و پیش از آنکه پسر حرفی بزند گفت: دوست هستیم، مگر نه؟ پسر برای مدت طولانی به او نگاه کرد و در آخر لبخند زد. چند ماه بعد، پسر دوباره ازدواج کرد، دختر نامه تبریک زیبایی برایش نوشت ولی به مراسم عروسی اش نرفت.
مدتیبعد دختر به شدت مریض شد، در آخرین روزهای زندگیش، هر روز در بیمارستان یک ستاره زیبا می ساخت. در آخرین لحظه، در میان دوستان و اعضای خانواده اش، پسر را بازشناخت و گفت: در قفسه خانه ام سی و شش بطری دارم، می توانید آن را برای من نگهدارید؟
پسر پذیرفت و دختر با لبخند آرامش جان سپرد.






تنها یک لحظه است  برای یک لحظه روی پل زندگی قرار می گیریم.
بازی میکنیم. شیطنت میکنیم. شکست میخوریم. پیروز می شویم و سر انجام پیر و
خمیده با کوله باری از آرزوهای فرو کوفته ازپل می گذریم و در ابدیت محو می
شویم... از پشت سرمان از دیار قبل از تولد هیچ نمی دانیم در آنسوی پل هم
همه چیز در ابر و مه پیچیده شده * تنها چیزی که می بینیم همین پل است
افسوس که هرگز زمان به ما اجازه نمی دهد دوباره پل را طی کنیم . ( هرگز)




و لحظه ها سپری می شود و لحظات دوستی که بهترین لحظات عمرمان
است هرگز بر نمی گردد پس عزیز من بیا قدر همه و همینطور قدر این لحظات را
بدانیم واز محبت نسبت به همدیگر و اطرافیان دریغ نکنیم . لحظه های شیرین
زندگی برای همه خلق شده پس سعی کنیم با بهره گیری از این دوران با سعی و
تلاش آینده ای سرشارازموفقیت و پیروزی را برای خود بسازیم .







ادامه مطلب ...

شعر عشق

تو این شبهای خط خطی                                                                 ستاره های پاپتی

    گم شدن و نیست توی راه                                                     فانوسک  رفاقتی 

        به هرکی می خوای دل ببندی                                   دل میکنه به راحتی


اثبات عشق......

من چه جوری میتونم عشقم اثبات کنم/.......














من عاشق معجزه عشقم

قلب بیچاره ام............

زمانی برای داشتن او تمام حسرت دنیا برام تداعی میشد ام حالا نداشتنش برام نعمت چرا اون اینقدر پست بود اگه به دونید چقدر دلم براش تنگ شده ولی نمیخواهم  قولمو زیر پا بزارم 


صنایع عشق

به دوستانت خوبی کن تا محبتشان به تو بیشتر شود

                                                                      و به دشمنانت خوبی کن تا با تو دوست شوند

ادامه مطلب ...

عاشقم من

 

سکوت خواهم کرد واز یاد خواهم برد ،

آن چه را که به پایان رسید

 وشروع خواهم کرد آنچه را که دوباره به اتمام میرسد:

سیگاری آتش خواهم زد تا بخاطر...

قلمی خواهم شکست تا به آغاز...

اراده ای خواهم کرد تا به عمل...

 تیری رها خواهم ساخت تا به ثمر...

فنجانکی خواهم شکست تا به شکست...

بره ای خواهم شد تا به تمرد...

 وعمری خواهم کرد تا به مرگ...

و اوقات را معدوم خواهم ساخت

همچنانکه آب غسالخانه ای را چرک...

و خاکی را مزدود...

 زندگیم را مفعول...

و خدایان را برای لحظه ای  مشغول خواهم ساخت

سنگ تراش شروع میکند برای لقمه نانی

 وچه اهمیت دارد حقیقت آنچه مینویسد  چیست؟

چه اهمیتی دارد سال تولد اتفاقی که به پایان رسیده است؟

و فریاد های انزجار از درد زایمان مادرم،تنها با نام پدر بر سنگ جای میگیرد

من از آنچه بودم جدا شدم

قطعه چند وبلوک چند نام من است

تنها خود میتوانم مراقب خود باشم

گودالم را دوست خواهم داشت

 و با موریا نه هایم چند ساعتی بازی خواهم کرد

و اگر صدایی لرزان  بر قبر من حمدی خواند

به او خواهم خندید ،تا حد مرگ...

ادامه مطلب ...

عشق خوبه ولی اگه عشق بشکنه قلبت میشکنه چه را عاشق بشم وقتی عشقت میشکنه خود من عاشق دلشکسته من واقعا عاشق اون بودم ولی اون منو ترک و رفت من هیچوقت فکر نمیکنم اونجوری مثل اول عاشق شم 

دوستی به من گفت بهش اعتماد نکنم ولی گوش من این حرفا حالیش نبود.




و او جواب داد نگه دار زمان بر می گردد












ادامه مطلب ...

معجزه ی عشق

عشق چیه من میگم یه زمان یا مکان که نگاها روبه رو میشه و یه چیزی تو رو به سمت  نگاهت میکشه اون زمانه که احساس میکنی یه چیزی توی دلت صدا میده و داره بزرگ میشه اون زمانه که میگن عاشق شده 



PureLove.jpg wolf with rose image by kw_big_bob



ولی جالب میدونید چیه هرچی از نگاهش دور باشه اون چیزی که تو دلت صدا کرد بزرگ تر میشه ولی هرچی که نزیدیک شی کوچیک تر میشه من به این معجزه عشق میگم شاید خیلی ها بودن که معجزه ی عشق را چیزه دیگه ای میدونستن حتی میگن معجزه ی عشق بود که تونست فرهاد رو همین طور به کندن کوه واداره ولی من میگم معجزه ی عشق بود که باعث شد صدایی که تو دل فرهاد بود بزرگ شده که از غصه دوری نگاهش شروع کرد به کار تا شاید یه روز اونو به دست  

بیاره



ادامه مطلب ...