.:: عشق شکسته ::.
.:: عشق شکسته ::.

.:: عشق شکسته ::.

brokenlove.tk

وقتی چیزی از فرشته می خواهید، به عواقبش فکر کنید

سلام این مطلب که مینوسیم خیلی باهال و جالبه از دستش ندید؟؟؟

چندتا سوالم هست که یکمی بعید بود از فرشته ی داستان انجام بشه



یه زوج ۶۰ ساله به مناسبت سی و پنجمین سالگرد ازدواجشون رفته بودند بیرون که یه جشن کوچیک دو نفره بگیرن. وقتی توی پارک زیر یه درخت نشسته بودند یهو یه فرشتهء کوچیک خوشگل جلوشون ظاهر شد و گفت: به خاطر اینکه شما همیشه یه زوج فوق العاده بودین و تمام مدت به همدیگه وفادار بودین من برای هر کدوم از شما یه دونه آرزو برآورده میکنم.
زن از خوشحالی پرید بالا و گفت: اوه! چه عالی! من میخوام همراه شوهرم به یه سفر دور دنیا بریم. فرشته چوب جادوییش رو تکون داد و پوف! دو تا بلیط درجه اول برای بهترین تور مسافرتی دور دنیا توی دستهای زن ظاهر شد!
حالا نوبت شوهر بود که آرزو کنه. مرد چند لحظه فکر کرد و گفت:….
خب… این خیلی رمانتیکه. ولی چنین بخت و شانسی فقط یه بار توی زندگی آدم پیش میاد. بنابراین خیلی متاسفم عزیزم… آرزوی من اینه که یه همسری داشته باشم که ۳۰ سال از من کوچیکتر باشه!
زن و فرشته جا خوردند و خیلی دلخور شدند. ولی آرزو آرزوئه. و باید برآورده بشه.
فرشته چوب جادوییش رو تکون داد و پوف! مرد ۹۰ سالش شد!
نتیجه ی اخلاقی: مردها ممکنه زرنگ و  بدجنس باشند، ولی فرشته ها زن هستند.




حالا سوال هایی که ممکن بود انجام بشه؟

1- چرا فرشته و زنه وقتی مرد این حرفو زد ناراحت شدن؟(شاید میخواسته زنش جوون شه)
2-چرا وقتی مرده گفت میخواد زنش جوون تر داشته باشه فرشته مرد رو پیر کرد زنرو جوون نکرد؟
3-شاید مرده میخواسته زنش جوون شه پس نتیجه گیری چه چیز دیگه ای باید بشه؟

اگه سوال دیگه ای یا جواب این سوالات رو میدونید به منم بگید

نظر یادتون نره مرســــــی


تولد تولد تولدـــــــه

سلام سلام


یه خبره خیلی ویژه دارم 


یکی از دوستام 


تولدشه 


میپرسین کیه؟؟؟


کیه؟کیه؟ کیه؟


اسمش حوا هست


وبلاگشم 


الاچیقه دوستیه

http://www.alachigh-e-doosti.blogfa.com




این تبریک از طرف خودم



این از طرف بقیه ی 


دوستان


راستی یه چیز خیلی  بزرگم براش خریدم ولی چون میخوام 


سورپرایز شه میزارمش تو ادامه مطلب با کادوی خودم

ادامه مطلب ...

ماجرای طلاق!!؟

سلام این داستان خلی رمانتیک و عاشقاس نظر یادتون نره



 



اون شب وقتی به خونه رسیدم دیدم همسرم مشغول آماده کردن شام است, دستشو گرفتم و
گفتم: باید راجع به یک موضوعی باهات صحبت کنم. اون هم آروم نشست و منتظر شنیدن
حرف های من شد. دوباره سایه رنجش و غم رو توی چشماش دیدم. اصلا نمی دونستم چه
طوری باید بهش بگم, انگار دهنم باز نمی شد.

هرطور بود باید بهش می گفتم و راجع به چیزی که ذهنم رو مشغول کرده بود, باهاش
صحبت می کردم. موضوع اصلی این بود که من می خواستم از اون جدا بشم. بالاخره
هرطور که بود موضوع رو پیش کشیدم, از من پرسید چرا؟!

اما وقتی از جواب دادن طفره رفتم خشمگین شد و در حالی که از اتاق غذاخوری خارج
می شد فریاد می زد: تو مرد نیستی...


بقیش تو ادامه مطلبه

ادامه مطلب ...

''هزینه عشق واقعی ''





پسر بچه ای یک برگ کاغذ به مادرش داد . 

مادر که در حال آشپزی بود ،دستهایش را با حوله تمیز کرد و نوشته را با صدای بلند خواند.

او نوشته بود :

صورتحساب !!!

 کوتاه کردن چمن باغچه 5.000 تومان 

 مراقبت از برادر کوچکم 2.000 تومان 

 نمره ریاضی خوبی که گرفتم 3.000 تومان 

 بیرون بردن زباله 1000 تومان 

جمع بدهی شما به من :12.000 تومان  ! 

مادر نگاهی به چشمان منتظر پسرش کرد،



بقیه ادامه مطلب


نظر یادتون نره

ادامه مطلب ...

طالع بینی با درخت!!؟




دوباره سلام 
ایندفه با یه چیز جالب دیگه اومدم 

طالع بینی با درخت تولد میزارمش تو ادامه مطلب

راستی یه خبر دیگه به کسایی که به وبلاگ سر میزنن
از این به بعد هر دو روز یه بار آپ میکنم سر بزنید مرسی 

نظر یادتون نره مرسـی
ادامه مطلب ...

تست هوشه خفن!!!!!!!!؟

سلام یه تست هوش خیلی خفن گذاشتم حتما بخونیدش 


چون خیلی زیاده میزارمش تو ادامه مطلب





خواهشا حتما نظر بدید مرسی


ادامه مطلب ...

جالب اما واقعی!!!

می خواستم به دنیا بیایم، در زایشگاه عمومی، پدر بزرگم به مادرم گفت: فقط بیمارستان خصوصی. مادرم گفت: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...

می خواستم به مدرسه بروم، مدرسه ی سر کوچه ی مان. مادرم گفت: فقط مدرسه ی غیر انتفاعی! پدرم گفت: چرا؟...مادرم گفت: مردم چه می گویند؟!...




ما بقیش رو تو ادامه مطلب بخونید

نظر یادتون نره

ادامه مطلب ...

حکایت کریــسمســــی!!؟

رسم است که در ایام کریسمس و در واقع آخرین ماه از سال میلادی چهار شمع روشن مینمایند، 

هر شمع یک هفته میسوزد و به این ترتیب تا پایان ماه هر چهار شمع میسوزند،

شمعها نیز برای خود داستانی دارند.

امیدواریم با خواندن این داستان امید در قلبتان ریشه دواند.



شمع ها به آرامی می سوختند، فضا به قدری آرام بود که می توانستی صحبتهای آن ها را بشنوی.


اولی گفت: من صلح هستم! 

با وجود این هیچ کس نمی تواند مرا برای همیشه روشن نگه دارد.


فکر میکنم به زودی از بین خواهم رفت.


سپس شعله اش به سرعت کم شد و از بین رفت.


*****


نظر یادتون نره بقیشو در ادامه مطلب زدم مرسی

ادامه مطلب ...

تبریک سال جدید اما با تاخیر

دوباره سلام



سال 2011 مبارک باشه 



فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز

فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز


فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز



اما برای تاخیرم یه سری عکس تو ادامه مطلب گذاشتم حتما ببینید 


نظر یادتون نره


ادامه مطلب ...