تنها یک لحظه است برای یک لحظه روی پل زندگی قرار می گیریم.
بازی میکنیم. شیطنت میکنیم. شکست میخوریم. پیروز می شویم و سر انجام پیر و
خمیده با کوله باری از آرزوهای فرو کوفته ازپل می گذریم و در ابدیت محو می
شویم... از پشت سرمان از دیار قبل از تولد هیچ نمی دانیم در آنسوی پل هم
همه چیز در ابر و مه پیچیده شده * تنها چیزی که می بینیم همین پل است
افسوس که هرگز زمان به ما اجازه نمی دهد دوباره پل را طی کنیم . ( هرگز)
تو این شبهای خط خطی ستاره های پاپتی
گم شدن و نیست توی راه فانوسک رفاقتی
به هرکی می خوای دل ببندی دل میکنه به راحتی
زمانی برای داشتن او تمام حسرت دنیا برام تداعی میشد ام حالا نداشتنش برام نعمت چرا اون اینقدر پست بود اگه به دونید چقدر دلم براش تنگ شده ولی نمیخواهم قولمو زیر پا بزارم
به دوستانت خوبی کن تا محبتشان به تو بیشتر شود
و به دشمنانت خوبی کن تا با تو دوست شوند
ادامه مطلب ...سکوت خواهم کرد واز یاد خواهم برد ،
آن چه را که به پایان رسید
وشروع خواهم کرد آنچه را که دوباره به اتمام میرسد:
سیگاری آتش خواهم زد تا بخاطر...
قلمی خواهم شکست تا به آغاز...
اراده ای خواهم کرد تا به عمل...
تیری رها خواهم ساخت تا به ثمر...
فنجانکی خواهم شکست تا به شکست...
بره ای خواهم شد تا به تمرد...
وعمری خواهم کرد تا به مرگ...
و اوقات را معدوم خواهم ساخت
همچنانکه آب غسالخانه ای را چرک...
و خاکی را مزدود...
زندگیم را مفعول...
و خدایان را برای لحظه ای مشغول خواهم ساخت
سنگ تراش شروع میکند برای لقمه نانی
وچه اهمیت دارد حقیقت آنچه مینویسد چیست؟
چه اهمیتی دارد سال تولد اتفاقی که به پایان رسیده است؟
و فریاد های انزجار از درد زایمان مادرم،تنها با نام پدر بر سنگ جای میگیرد
من از آنچه بودم جدا شدم
قطعه چند وبلوک چند نام من است
تنها خود میتوانم مراقب خود باشم
گودالم را دوست خواهم داشت
و با موریا نه هایم چند ساعتی بازی خواهم کرد
و اگر صدایی لرزان بر قبر من حمدی خواند
به او خواهم خندید ،تا حد مرگ...
ادامه مطلب ...عشق خوبه ولی اگه عشق بشکنه قلبت میشکنه چه را عاشق بشم وقتی عشقت میشکنه خود من عاشق دلشکسته من واقعا عاشق اون بودم ولی اون منو ترک و رفت من هیچوقت فکر نمیکنم اونجوری مثل اول عاشق شم
دوستی به من گفت بهش اعتماد نکنم ولی گوش من این حرفا حالیش نبود.
و او جواب داد نگه دار زمان بر می گردد
عشق چیه من میگم یه زمان یا مکان که نگاها روبه رو میشه و یه چیزی تو رو به سمت نگاهت میکشه اون زمانه که احساس میکنی یه چیزی توی دلت صدا میده و داره بزرگ میشه اون زمانه که میگن عاشق شده
ولی جالب میدونید چیه هرچی از نگاهش دور باشه اون چیزی که تو دلت صدا کرد بزرگ تر میشه ولی هرچی که نزیدیک شی کوچیک تر میشه من به این معجزه عشق میگم شاید خیلی ها بودن که معجزه ی عشق را چیزه دیگه ای میدونستن حتی میگن معجزه ی عشق بود که تونست فرهاد رو همین طور به کندن کوه واداره ولی من میگم معجزه ی عشق بود که باعث شد صدایی که تو دل فرهاد بود بزرگ شده که از غصه دوری نگاهش شروع کرد به کار تا شاید یه روز اونو به دست بیاره