.:: عشق شکسته ::.
.:: عشق شکسته ::.

.:: عشق شکسته ::.

brokenlove.tk

کفشهایم... کو ؟!


کفشهایم کو؟!...
دم در چیزی نیست.
لنگه کفش من اینجاها بود !
زیر اندیشه این جاکفشی !
مادرم شاید دیشب
کفش خندان مرا
برده باشد به اتاق
که کسی پا نتپاند در آن

هیچ جایی اثر از کفشم نیست
نازنین کفش مرا درک کنید
کفش من کفشی بود
کفشستان !
که به اندازه انگشتانم معنی داشت...
پای غمگین من احساس عجیبی دارد
شست پای من از این غصه ورم خواهد کرد
شست پایم به شکاف سر کفش عادت داشت... !

نبض جیبم امروز
تندتر می زند از قلب خروسی که در اندوه غروب
کوپن مرغش باطل بشود...
جیب من از غم فقدان هزار و صد و هشتاد و سه چوق
که پی کفش، به کفاش محل خواهد داد.
« خواب در چشم ترش می شکند »
کفش من پاره ترین قسمت این دنیا بود
سیزده سال و چهل روز مرا در پا بود
« یاد باد آنکه نهانش نظری با ما بود »
دوستان ! کفش پریشان مرا کشف کنید!
کفش من می فهمید
که کجا باید رفت،
که کجا باید خندید.
کفش من له می شد گاهی
زیر کفش حسن و جعفر و عباس و علی
توی صفهای دراز.
من در این کله صبح
پی کفشم هستم
تا کنم پای در آن
و به جایی بروم
که به آن« نانوایی» می گویند !
شاید آنجا بتوان
نان صبحانه فرزندان را
توی صف پیدا کرد
باید الان بروم
... اما نه !
کفشهایم نیست !
کفشهایم... کو ؟! 

احساس

اگه یه روزی چشمات پر از اشک شده دنبال یه شونه گشتی که گریه کنی 

صدام کن 
بهت قول نمی دم که ساکتت کنم

منم پا به پات گریه می کنم


اگه دنبال مجسمه سکوت می گشی تا سرش داد بزنی

صدام کن قول میدم ساکت بمونم


اگه دنبال خرابه می گشتی تا نفرتتو توش خالی کنی 

صدام کن ، قلبم تنها خرابه ی وجود توست...



به هم که میرسیم ۳ نفر میشیم:

من و تو و شادی

وقتی از هم دور میشیم ۴ نفر میشیم:

من و تنهایی ، تو و خاطرات

دوستان نظر یادتون نره

جادوی کلمات

سلام

این آپ که کردم

خیلی قشنگه حتما ببینیدش

واسه دانلود اینجا کلیک کنید

همچنین آهنگ band-25

رو اینجا میذارم به اسم

چقدر تنهایی بده

آخرین قرار...(داستان غمگین)

نشسته بودم رو نیمکتِ پارک، کلاغ‌ها را

 می‌شمردم تا بیاید. سنگ می‌انداختم بهشان.

 می‌پریدند، دورتر می‌نشستند. کمی بعد دوباره

 برمی‌گشتند، جلوم رژه می‌رفتند. ساعت از

 وقتِ قرار گذشت. نیامد. نگران، کلافه، عصبی‌

 شدم. شاخه‌گلی که دستم بود سَرْ خَم کرده

 داشت می‌پژمرد.

طاقتم طاق شد. از جام بلند شدم ناراحتیم را 

خالی کردم سرِ کلاغ‌ها

گل را هم انداختم زمین. گَند زدم بهش.

 گل‌برگ‌هاش کَنده، پخش، لهیده شد. بعد،

 یقه‌ی پالتوم را دادم بالا، دست‌هام را کردم تو

 جیب‌هاش، راهم را کشیدم رفتم. نرسیده به درِ

 پارک، صِداش از پشتِ سر آمد.

صدای تندِ قدم‌هاش و صِدای نَفَس نَفَس‌هاش هم.

برنگشتم به‌ رووش. حتی برای دعوا، مُرافعه،

 قهر. از در خارج شدم. خیابان را به دو گذشتم.

 هنوز داشت پُشتم می‌آمد. صدا پاشنه‌ی

 چکمه‌هاش را می‌شنیدم. می‌دوید صِدام

 می‌کرد.


بقیشو میزارم ادامه مطلب 

نظر حتما بدید

ادامه مطلب ...

رمز پنهان و بسیار جالب در انگشت حلقه

 مراحل زیر را به ترتیب انجام دهید تا معجزه ای شگفت انگیز را متوجه شوید. ابتدا کف دو دست تان را روبه روی هم قراردهید و دو "انگشت میانی" دست های چپ و راست تان را پشت به پشت هم بچسبانید. چهار انگشت باقی مانده را از نوک آن ها به هم متصل کنید. به این ترتیب، تمامی پنج انگشت به قرینه شان در دست دیگر متصل هستند.




خیلی خیلی جالبه 
اصلا از دستش ندین 
تو ادامه مطلبه
مهم ترین نکته:
         نظر یادتون نره
ادامه مطلب ...

... بهاریه ...

œ ... بهاریه ...œ 


 بازکن پنجره را
و بکش با نفسی تند و عمیق
بوی عطر گل یاس
و ببین پر زدن بلبل را
که شده مست زبوی خوش و جان بخش بهار
و ببین مرغک آزردۀ عشق
که حزین بود و نزار
با شکوفایی گلهای بهار
شده سرمست غرور
دیگر آن سوزش سرمای زمستان 
نَوَزد بر بدن سبز درخت
یا که شلّاق خزان 
نکند غنچۀ گل را پرپر
بازکن پنجره را
پرکن از رایحه و عطر بهار 
ریۀ خسته ز بیداد زمستان و خزان
و ببین در همه جا 
فرشی از سبزه وگل پهن شده ست
تک درختی که زسرما بدنش می لرزید
جامۀ سبز به تن کرده، تنش گرم شده ست
پولک زرد و سپید 
دست خیّاط طبیعت
به روی جامۀ سر سبز درخت
دانه دانه زده با زیبایی
گوییا فصل بهار
کرده بر پیکراو
تورخوش رنگ عروس
که لطیف است به مانند حریر
****
عمر کوتاه بهار 
گذرد همچون رود 
سال دیگر شاید
نتواند بگشاید جاوید 
باز این پنجره را 


سال نو همتون مبارک




یکی بود یکی نبود

سلام این یه داستان تصویری جالبه ایمدوارم خوشتون بیاد





بقیشو با نظر دادن در ادامه مطلب بخونید
ادامه مطلب ...

دو خط موازی

سر کلاس ریاضی نشسته بودیم بابچه ها گرم صحبت بودیم که استاد در زد و وارد کلاس شد او گفت: درس امروز ما در رابطه با خط های موازی است.
سپس پس از نوشتن به نام خدا روی تخته آن دو خط را رسم کرد. در فکر فرو رفتم و محو تماشای دوخط شده بودم: خط بالایی با یک نگاه زیرکانه به خط پایینی نگاهی انداخت و در یک لحظه عاشق خط پایینی شد! خط پایینی هم با تبسمی پاسخ نگاه خط بالایی را داد... در افکارخودم غرق شده بودم: وای خدایا یعنی خط ها هم عاشق می شوند؟ در همین خیال بودم که ناگهان با یک صدا از جا پریدم و از همه چیز بیزار شدم، چون دلم سوخت. آخه معلم سنگدل با بیرحمی تمام به خاطر درس خودش گفت: این دو خط هیچ گاه به هم نمیرسند



نظر یادتون نره 

valentine

سلام سلام سلام

ولنتاین داره میاد منم گفتم تبریک بگم ولننتاینتون مبارک باشــــــــه




فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز

فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز