.:: عشق شکسته ::.
.:: عشق شکسته ::.

.:: عشق شکسته ::.

brokenlove.tk

دست خط خداوند

کاش لغت نامه ای بود و آدم می توانست معنی جوانی را توی آن پیدا کند

آن وقت شاید واقعا می فهمیدم که

آیا این جوانی همان چیزی است که به شناسنامه آدم ها سنجاق شده است؟

یا یک جور میراث است که بعضی ها آن را به ارث می برند و

بعضی ها از آن محروم اند

 

 


کاش می فهمیدم که آیا جوانی را می شود خرید

و می شود قرض کرد و می شود از جایی جفت و جورش کرد یا نه

 


شاید هم جوانی یک جور جهان بینی است،

یک نوع تئوری و یک گونه از تفکر، که ربطی هم به سن و سال آدم ها ندارد

 

 


شاید هم به قول قدیمی ها، شعبه ای از جنون است و دوره بی تجربگی است



ادامه شو تو ادامه مطلب بخونید راستی نظر حتما بدید !!!!  

ادامه مطلب ...

من از خدا خواستم که .... اما خدا ......

من از خدا خواستم.. 


 

من از خدا خواستم که پلیدی های مرا بزداید

خدا گفت :نه آنها برای این در تو نیستند که من آنها را

 

بزدایم .بلکه آنها برای این در تو هستند که تو در برابرشان

 

پایداری کنی.
من از خدا خواستم که بدنم را کامل سازد

خدا گفت :نه روح تو کامل است . بدن تو موقتی است.  

من از خدا خواستم به من شکیبائی دهد

خدا گفت :نه شکیبائی بر اثر سختی ها به دست می آید.

 

شکیبائی دادنی نیست بلکه به دست آوردنی است.
من از خدا خواستم تا به من خوشبختی دهد...

خدا گفت :نه من به تو برکت می دهم خوشبختی به خودت

 

بستگی دارد

من از خدا خواستم تا از درد ها آزادم سازد...

خدا گفت :نه درد و رنج تو را از این جهان دور کرده و به من

 

نزدیک تر می سازد.

من از خدا خواستم تا روحم را رشد دهد...

خدا گفت :نه تو خودت باید رشد کنی ولی من تو را می

 

پیرایم تا میوه دهی.
من از خدا خواستم به من چیزهائی دهد تا از زندگی خوشم

 

بیاید

خدا گفت :نه  من به تو زندگی می بخشم تا تو از همۀ آن

 

چیزها لذت ببری

من از خدا خواستم تا به من کمک کند تا دیگران را همان طور

 

که او دوست دارد ، دوست داشته باشم...

خدا گفت :سرانجاممطلب را گرفتی   امروز روز تو خواهد

 

بود آن را هدر نده.

داوری نکن تا داوری نشوی . آنچه را رخ می دهد درک کن و

 

برکت خواهی یافت ...

 

"و من مضطرب و دل نگران به تو گفتم که پر از تشویشم چه

 

شود کار و تو گفتی آرام که خدا هست کریم

 

پاسخی نرم و لطیف که به من

 

داد یک آرامش شیرین و عجیب"


شجاعیت کیه یا چیه؟؟؟

شجاعت آن نیست که از آدمهای شجاع تقلید کنی،بلکه آن است که به شیوه خود زندگی کنی و بهای آن را نیز بپردازی.



زن زا خدا چرا آ،رید؟؟؟

هنگامی که خدا زن را آفرید به من گفت: این زن است. وقتی با او روبرو شدی، مراقب باش که ...

 

اما هنوز خدا جمله اش را تمام نکرده بود که شیخ سخن او را قطع کرد و چنین


 گفت: بله وقتی با زن روبرو شدی مراقب باش که به او نگاه نکنی. سرت را به 


زیر افکن تا افسون افسانة گیسوانش نگردی و مفتون فتنة چشمانش نشوی که 

از آنها شیاطین میبارند. گوشهایت را ببند تا طنین صدای سحر انگیزش را 


نشنوی که مسحور شیطان میشوی. از او حذر کن که یار و همدم ابلیس است. 


مبادا فریب او را بخوری که خدا در آتش قهرت میسوزاند و به چاه ویل سرنگونت 


میکند مراقب باش....

 

و من بی آنکه بپرسم پس چرا خداوند زن را آفرید، گفتم: به چشم.

 

شیخ اندیشه ام را خواند و نهیبم زد که: خلقت زن به قصد امتحان توبوده است و ا

ین از لطف خداست در حق تو. پس شکر کن و هیچ مگو....

 

گفتم: به چشم.

 

در چشم بر هم زدنی هزاران سال گذشت و من هرگز زن را ندیدم، به چشمانش ننگریستم، و آوایش را نشنیدم. چقدر دوست میداشتم بر موجی که مرا به سوی او میخواند بنشینم، اما از خوف آتش قهر و چاه ویل باز میگریختم.

 

هزاران سال گذشت و من خسته و فرسوده از احساس ناشی از نیاز به چیزی یا کسی که نمیشناختم اما حضورش را و نیاز به وجودش را حس می کردم . دیگر تحمل نداشتم . پاهایم سست شد بر زمین زانو زدم، و گریستم. نمیدانستم چرا؟

 

قطره اشکی از چشمانم جاری شد و در پیش پایم به زمین نشست...

 

به خدا نگاهی کردم مثل همیشه لبخندی با شکوه بر لب داشت و مثل همیشه بی آنکه حرفی بزنم و دردم را بگویم،  میدانست.

 

با لبخند گفت: این زن است . وقتی با او روبرو شدی مراقب باش که او داروی درد توست. بدون او تو غیرکاملی . مبادا قدرش را ندانی و حرمتش را بشکنی که او بسیار شکننده است . من او را آیت پروردگاریم برای تو قرار دادم. نمیبینی که در بطن وجودش موجودی را میپرورد؟

من آیات جمالم را در وجود او به نمایش درآورده ام. پس اگر تو تحمل و ظرفیت دیدار زیبایی مطلق را نداری به چشمانش نگاه نکن، گیسوانش را نظر میانداز، و حرمت حریم صوتش را حفظ کن تا خودم تو را مهیای این دیدار کنم...

من اشکریزان و حیران خدا را نگریستم. پرسیدم: پس چرا مرا به آتش قهر و چاه ویل تهدید کردی ؟!

خدا گفت: من؟!!

فریاد زدم: شیخ آن حرفها را زد و تو سکوت کردی. اگر راضی به گفته هایش نبودی چرا حرفی نزدی؟!!

خدا بازهم صبورانه و با لبخند همیشگی گفت: من سکوت نکردم، اما تو ترجیح دادی صدای شیخ را بشنوی و نه آوای مرا ...

و من در گوشه ای دیدم شیخ دارد همچنان حرفهای پیشینش را تکرار میکند ...

جمله روز : باید گاهی سکوت کنیم ، شاید خدا هم حرفی برای گفتن داشته باشد ...

قلب شکسته بهتره!!!


روزی دختر جوانی وسط شهری ایستاده بود و ادعا می کرد که زیباترین قلب را در تمام آن منطقه دارد ، جمعیت زیادی جمع شدند ، قلب او کاملاً سالم بود و هیچ خدشه ای بر آن وارد نشده بود ، پس همه تصدیق کردند که قلب او به راستی زیباترین قلبی است که تاکنون دیده اند .

 

دختر جوان در کمال افتخار ، با صدایی بلندتر به تعریف از قلب خود پرداخت ، ناگهان پسر جوانی جلو جمعیت آمد و گفت : اما قلب تو به زیبایی قلب من نیست .

 

دختر جوان و بقیه جمعیت به قلب پسر جوان نگاه کردند ، قلب او با قدرت تمام می تپید ، اما پر از زخم بود . قسمتهایی از قلب او برداشته شده و تکه هایی جایگزین آنها شده بود ، اما آنها به درستی جاهای خالی را پر نکرده بودند و گوشه هایی دندانه دندانه در قلب او دیده می شد .

 

در بعضی نقاط شیارهای عمیقی وجود داشت که هیچ تکه ای آنها را پر نکرده بود ، مردم با نگاهی خیره به او می نگریستند و با خود فکر می کردند که این پسر جوان چطور ادعا می کند که قلب زیباتری دارد .

 

دختر جوان به قلب پسر جوان اشاره کرد و خندید و گفت : تو حتماً شوخی می کنی ... قلبت را با قلب من مقایسه کن ، قلب تو ، تنها مشتی زخم و خراش و بریدگی است .

 

پسر جوان گفت : درست است قلب تو سالم به نظر می رسد ، اما من هرگز قلبم را با قلب تو عوض نمی کنم ، می دانی ، هر زخمی نشانگر انسانی است که من عشقم را به او داده ام ، من بخشی از قلبم را جدا کرده ام و به او بخشیده ام ، گاهی او هم بخشی از قلب خود را به من داده است که به جای آن تکه بخشیده شده قرار داده ام ، اما چون این دو عین هم نبوده اند گوشه هایی دندانه دندانه در قلبم دارم که برایم عزیزند ، چرا که یادآور عشق میان دو انسان هستند ، بعضی وقتها بخشی از قلبم را به کسانی بخشیده ام اما آنها چیزی از قلب خود به من نداده اند ، اینها همین شیارهای عمیق هستند ، گرچه درد آورند اما یادآور عشقی هستند که داشته ام ، امیدوارم که آنها هم روزی بازگردند و این شیارها عمیق را با قطعه ای که من در انتظارش بوده ام ، پر کنند .

 

پس حالا می بینی که زیبایی واقعی چیست ؟

 

دختر جوان بی هیچ سخنی ایستاد در حالی که اشک از گونه هایش سرازیر می شد به سمت پسر جوان رفت ، از قلب جوان و سالم خود قطعه ای بیرون آورد و با دستهای لرزان به پسر جوان تقدیم کرد ، پسر جوان آن را گرفت و در قلبش جای داد و بخشی از قلب پیر و زخمی خود را به جای قلب دختر جوان گذاشت ، دختر جوان به قلبش نگاه کرد ، دیگر سالم نبود ، اما از همیشه زیباتر بود ، زیرا که عشق از قلب پسر جوان به قلب او نفوذ کرده بود ...






نظر یادتون نره لطفا

جاب و خواندنی

شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سراسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه : 





توی ادامه مطلب بقیه ش رو میخونه

ادامه مطلب ...

.::خداوند به اندازه ی اعتمادمان ما را همراهی میکند!::.



ما به اندازه معرفت و شناخت‌مان به هم تکیه می‌کنیم، اعتماد کنیم.

اعتماد بستگی به مقدار معرفت ما به افراد دارد. به عنوان مثال،

 آیا چند میلیون تومان می‌توان پیش فلانی امانت گذاشت؟

 بستگی به اعتماد دارد. چگونه و چقدر شما را می‌شناسم.

برخی از ما آن‌چنان به هم اعتماد داریم که یک میلیون و 10 میلیون که هیچ،

 یک میلیارد هم هیچ، حتی ناموسمان را هم حاضریم امانت پیش‌اش بگذاریم،

می‌دانیم نگه می‌دارد و حفظ می‌کند.

گاهی از اوقات هم نه، تسبیحی را هم حاضر نیستیم به طرف بدهیم.

برای اینکه می‌دانیم از بین می‌برد. تسبیح را هم باید با دعوا از او بگیریم.

 پس این نکته پیداست که در جامعه ما و در زندگی به اندازه‌ شناختی

که به افراد پیدا می‌کنیم، با او ارتباط برقرار می کنیم،

اگر مثبت ببینیم به او اعتماد می‌کنیم.

 امانت پیش او می‌گذاریم.

اگر اعتمادی نبودف چیزی پیش کسی نمی‌گذاریم،

 

 برای این‌که اعتماد نیست.

با دلی شکسته آمده ام قبولم میکنی؟


شب است وتاریک             منم و خدای من

 

گفت بیا جلو            آرام  جلو رفتم          گفت , جلوتر

 

 

گفتم , چشم

 

گفت مشتت رو باز کن

 

باز کردم

 

نگریست ......... گفت چه آوردی؟

 

گفتم هیچ  ,دلی ساده ولی بی ریا پرازعشق

 

گفت , چه میخواهی؟

 

ترسان و لرزان ......... با حالت گریان

 

گفتم ترا

 

گفت زود آمدی , برگرد

 

گفتم کی بیایم؟

 

گفت هنوز زود است

 

 

گفتم پس کی ......... گفت وقت دگر بیا

 

 

گفتم چه بیاورم ......... گفت هیچ ....... عشق

 

 

ولی با دلی شکسته بیا

 

 

گفتم چشم خدای من ............. چشم خدای من

 

 

 

     خدای من "حال آمده ام با دلی شکسته" ...... قبولم می کنی؟؟؟

قلب تیر خورده

 

نماد عشق یک قلب است. اما نماد عاشقی قلبی هست که تیر وسطش خورده. کمتر کسی شاید راز این قلب تیر خورده را بداند. لااقل من در اینترنت هر چه گشتم نه به فارسی و نه به انگلیسی در این زمینه چیزی ندیدم.
در نتیجه خودم می‌نویسمش تا هر کسی دنبال معنایش گشت، جوابش را اینجا پیدا کند.


  

بقیش رو در ادامه مطلب بخونین

ادامه مطلب ...

بیوگرافی عشق شما به وسیله 4 اسم

بدو بخون و خودتو بشناــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــس

سناریوهای زیر تلاش می‌کنند که دیدگاه شما نسبت به عشق را توضیح دهند.

لطفا برای خواندن مطلب به ادامه مطلب توجه کنید
ادامه مطلب ...